داستانهای دنیای رایانه ای

من در این بلاگ داستان های خودم در مورد رایانه را می نوبسم

داستانهای دنیای رایانه ای

من در این بلاگ داستان های خودم در مورد رایانه را می نوبسم

  • ۰
  • ۰

این اول داستان من

سلام  اریا کیارش ارمان اهورا 

این اولین مطلب من است.laugh

خوب بر میگردیم به 4 سال پیش... من 10 سالم بود و تازه برای اولین بارگوشی گرفته بودم  و بعد از چند ماه بعد با فضای ایترنت اشنا شده بودم  و به 

همین دلیل من تمام کارتون های مرد علاقم رفتم  ......بن تن frown اره میدون چی تو دلتون میگزره خوب اون زمان من بچه بود امروز هم به یاد بچه گیم نگاه کردم وقتی نگاه کردم دیدم دنیای را یانه ای بعد از 1 سال بعد از خیالات عجیب من خیلی تغییر کرده ... خوب الان کنجکاو شدید که خیالات من چی بو خوب صبر داشته باشید الان بهتون میگم 

خوب الان بهتون میگم وقتی که بعد 2 ماه  من  با ایترنت اشنا شدم یک خواب دیدم که من در چنگل های شمال قدم میزدم و یک گوله پشتی که توش پر از وسایل سفر بود در دوشم داشتم در گوشه ای چادر زدم و نهارم را خوردم نزدیک شب بود قبل از این که هوا تاریک بشود من اتش روشن کردم بعد از این که شام هم خوردم گوشیم پیام ویروس داد mailبعد گوشیم صدا از خودش داد درست یادم نمیاد چی گفت ولی میدونم که منفجر شد ونور عجیبی به فضا پرد شد وزمین به اندازه یک لحظه به روشنایی روز رسید 

بعد از خواب بلند شدم و بعد از چند دقیقه دوباره  خوابم بورد ودوباره به همان چنگل رفتم بهاسمن نگه کردم دیدم شهاب سنک به طرف چنگل افتاد

من میدانستم که چی در انتضارم برا همین گفتم این یک خواب وبه طرف شهاب سنک رفتم  دیگه بقیه اش برای بعد 

 

  • ۰۰/۰۳/۱۳
  • محمدحسین مشانوروزی

نظرات (۴)

بارکلا به این داستان. ادامه ش رو بنویس

 

عالی من هم دنبال همچین کسی میگشتم 

آفرین پسرم بهت افتخار میکنم

  • محمدحسین مشانوروزی
  • مخشنحن

     

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی